کتاب، از ما میخواهد که «درون خودمان» تصویر بسازیم. وقتی میخوانیم «پسرک در جنگل دوید»، ذهنمان خودش جنگل را میسازد: درخت، مه، صدای پرنده. اما بازی دیجیتال همه چیز را حاضر و آماده پیش چشم میگذارد. کودک امروز، تخیل را تمرین نمیکند؛ او فقط مصرف میکند. جوان آنلاین: ۱۰ سال پیش اگر در مترو یا اتوبوس مینشستی، هنوز کسانی را میدیدی که کتابی در دست دارند؛ رمان، شعر یا حتی جزوه دانشگاهی. امروز تقریباً همه سرشان پایین است، اما نه بهسمت کتاب. صفحههای موبایل جایی است که انگشتها لغزیدهاند و نگاهها فرو رفتهاند. بازیهای موبایلی، شبکههای اجتماعی و ویدیوهای کوتاه جایگزین همان لحظههای خلوت و تمرکز شدهاند. فضای مجازی مثل سیلی پرقدرت آمده و زمان فراغت را بلعیده. کودکی که میتوانست با قصههای هوشنگ مرادی کرمانی یا هانس کریستین اندرسن بخندد و خیال ببافد، حالا در میان ویدیوهای تکراری و رنگارنگ، از یک سرگرمی به دیگری ورق میزند. اما این تغییر فقط در سرگرمی خلاصه نمیشود؛ در ساختار ذهن و احساس نسل تازه هم رخنه کرده است.
وقتی خیال میمیرد
کتاب، از ما میخواهد که «درون خودمان» تصویر بسازیم. وقتی میخوانیم «پسرک در جنگل دوید»، ذهنمان خودش جنگل را میسازد: درخت، مه، صدای پرنده. اما بازی دیجیتال همه چیز را حاضر و آماده پیش چشم میگذارد. کودک امروز، تخیل را تمرین نمیکند؛ او فقط مصرف میکند. نتیجه؟ نسلی با ذهنهای پر از تصویر، اما خالی از تخیل. ذهنی که دیگر نیازی به ساختن ندارد. روانشناسان تربیتی میگویند کودکانی که روزانه زمان زیادی را در فضای دیجیتال میگذرانند، در آزمونهای خلاقیت، تمرکز و حافظه بلندمدت نمرات پایینتری دارند. این فقط یک داده خشک نیست؛ این زنگ خطری است برای آیندهای که در آن، کمحوصلهگی به ویژگی طبیعی ذهنها بدل میشود.
از قصه تا لایک؛ تغییر الگوی هویت
در دوران ما، بچهها با شخصیتهای داستانی رشد میکردند؛ از تام سایر تا دهقان فداکار. این شخصیتها بخشی از هویت جمعی نسلها بودند. اما امروز، کودکان قهرمانانشان را از میان استریمرها، اینفلوئنسرها و گیمرها انتخاب میکنند. الگوی موفقیت تغییر کرده است. دیگر کسی «میخواهد نویسنده شود» کمتر شنیده میشود؛ حالا «میخواهد معروف شود». فضای مجازی، جهان را به آیینهای بیرحم تبدیل کرده؛ همه در آن دنبال تصویری از خود هستند. اما کتاب برعکس، آیینهای درونی است؛ تو را با خودت روبهرو میکند نه با دیگران. در نتیجه، طبیعی است که نسل جدید، در جهانی که سرعت و نمایش اصل است، کمتر به چیزی که تأمل میخواهد جذب شود.
از تماشاگر تا مشارکتکننده
یکی از تفاوتهای بنیادی میان نسل کتابخوان و نسل دیجیتال، در نوع رابطه آنها با محتواست. در کتاب، خواننده «مشارکتکننده» است؛ او باید معنا را بسازد، مسیر روایت را در ذهنش دنبال کند و به نوعی همسفر نویسنده شود. اما در فضای مجازی، مخاطب اغلب «تماشاگر» است. تصویر و صدا همهچیز را برایش آماده کردهاند و او فقط مصرف میکند. این تفاوت کوچک، پیامد بزرگی دارد: نسلی که بیشتر تماشاگر است تا مشارکتکننده، در زندگی واقعی هم نقش منفعلتری میپذیرد. کمتر سؤال میپرسد، کمتر تحلیل میکند و زودتر خسته میشود. کتاب، اما ذهن را به حرکت وامیدارد. هر صفحه دعوتی است برای فکر کردن، برای ساختن و بازآفرینی. شاید وقت آن رسیده که به کودکان بیاموزیم «دیدن» کافی نیست، باید «درگیر» شد.
نقش والدین؛ از سرزنش تا همراهی
خیلی از والدین امروز از فرزندانشان گلایه میکنند که کتاب نمیخوانند، اما خودشان آخرین بار چه زمانی کتاب خواندهاند؟ خانهای که در آن تلویزیون یا موبایل همیشه روشن است، چطور میتواند انتظار داشته باشد که کتاب در ذهن کودک جای باز کند؟
کودکان، نه به نصیحت، بلکه به «الگو» واکنش نشان میدهند. اگر پدر یا مادر شبها کنارشان بنشیند و چند صفحه کتاب بخواند، حتی اگر کوتاه، تأثیرش بسیار بیشتر از هزار توصیه است. در کشورهای اسکاندیناوی، والدین موظفاند؛ در برنامههای آموزش عمومی کودکان، دستکم هفتهای یک بار زمان کتابخوانی خانوادگی را ثبت کنند. در ایران، چنین سیاستی وجود ندارد، اما فرهنگسازی از خانه شروع میشود.
آموزش و مدرسه؛ حلقه گمشده
مدارس ما اغلب کتاب را به عنوان «وظیفه درسی» معرفی میکنند، نه «لذت». کتابهای درسی اغلب خشکاند، بدون تصویر و بدون جذابیتهای ادبی. وقتی کودک کتاب را فقط در قالب اجبار و امتحان تجربه کند، طبیعی است که به آن علاقهای نداشته باشد. درحالیکه در کشورهای موفق در حوزه سوادخوانی، برنامههای «کتابخوانی آزاد» وجود دارد: دانشآموز میتواند؛ هر کتابی که دوست دارد انتخاب کند، حتی اگر کمارزش یا تصویری باشد. مهم این است که «ارتباط» شکل بگیرد. در ایران، هنوز بسیاری از معلمان از فناوری میترسند، در حالیکه میتوان از همان فضای مجازی برای ترویج کتابخوانی استفاده کرد؛ مثلاً اپلیکیشنهایی که خواندن را به بازی تبدیل میکنند یا شبکههای اشتراک کتاب.
وقتی تکنولوژی دشمن نیست
واقعیت این است که نمیتوان گوشی را از زندگی کودکان حذف کرد. نه شدنی است، نه منطقی. اما میشود از همان ابزار برای زندهکردن کتاب استفاده کرد. کتابهای صوتی، پادکستهای قصهخوانی و حتی صفحات اینستاگرامی که داستانها را به زبان ساده روایت میکنند، همه نمونههایی از پیوند میان دنیای دیجیتال و کتاب هستند. مهم این است که کتاب دوباره «قابللمس» شود؛ نه فقط در معنای فیزیکی، بلکه در احساس و تجربه. وقتی یک پادکست داستانی کودکانه درصدر پخشهای پرطرفدار قرار میگیرد، یعنی هنوز در دل این نسل، عطش روایت زنده است — فقط باید مسیر درست را پیدا کند.
آیندهای که هنوز میشود نوشت
کافی است دنیای کتاب را دوباره «زنده» کنیم، با شکلهای تازه، با داستانهایی که به زبان امروز حرف میزنند، با کتابفروشیهایی که پناهگاهاند نه انبار. اگر بتوانیم به کودکان یاد بدهیم که در میان هیاهوی تصویر و صدا، لحظهای هم با واژه خلوت کنند، شاید آیندهای داشته باشیم که در آن هنوز بوی کاغذ، نشانه تفکر باشد، نه نوستالژی.